دست پرورد

لغت نامه دهخدا

دست پرورد. [ دَ پ َرْ وَ ] ( ن مف مرکب ) دست پرورده. دست پرور. که با دست پرورده باشد. آنکه تحت نظر کسی تربیت شده باشد. مُرَبّی ̍ :
مسوز از پی دست پرورد خویش
بنه دست بر سوزش درد خویش.نظامی.خاصه خوبی و آشنانظری
دست پرورد رایض هنری.نظامی.به غلامان دست پروردم
بکرشمه اشارتی کردم.نظامی.طفل اشکم دست پرورد نسیم صبح نیست
داغ دارد باغبان را لاله خودروی من.طالب آملی ( از آنندراج ).گرچه از دستت کسی را نیست رنگی از رضا
نیست یک گل در چمن کو دست پرورد تو نیست.اسیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه تحت تربیت دیگری قرار گرفته باشد مربی .
دست پرورده که با دست پرورده باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال ورق فال ورق فال تاروت فال تاروت فال مکعب فال مکعب