دراندیشیدن. [ دَ اَ دی دَ ] ( مص مرکب ) اندیشیدن. اندیشه کردن : امیر بدگمان گشت و دراندیشید و دانست که خشت از جای خود برفت. ( تاریخ بیهقی ص 235 ). دراندیش ارچه کبکت نازنین است که شاهینی و شاهی در کمین است.نظامی.دراندیشید و بود اندیشه را جای که بادافراه را چون دارد او پای.نظامی.دراندیش ای حکیم از کار ایام که پاداش عمل باشد سرانجام.نظامی.رجوع به اندیشیدن شود.