داغ زدن

لغت نامه دهخدا

داغ زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) پدید آوردن اثر داغ. داغ کردن :
زده خار بر هر گلی داغها
نوائی و برگی نه در باغها.نظامی.نعل دگرگون زده اسپت بطعن
بر رخ ابلیس زده داغ لعن.امیرخسرو.

فرهنگ فارسی

پدید آوردن اثر داغ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ورق فال ورق فال درخت فال درخت فال تک نیت فال تک نیت