دادخواهی کردن

لغت نامه دهخدا

دادخواهی کردن. [ خوا / خا ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تظلم کردن. قصه برداشتن. شکایت بردن. دادخواستن. دادجستن :
برسر کویش قیامت دادخواهی میکند
مشت خاکی هم زما بر چهره بودی کاشکی.سالک قزوینی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

تظلم کردن قصه برداشتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم