خلاقت

لغت نامه دهخدا

خلاقت. [ خ َ ق َ ] ( ع اِمص ) کهنگی. ( غیاث اللغات ) ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گاله ای که هیچ خلقش ننگرید
از خلاقت آن کریم آنرا خرید.مولوی. || تمرین. ( یادداشت بخط مؤلف ). || دروغ. ( از حواشی اقبالنامه وحید ص 102 ) :
بر شاه اگر صورتم بد کند
خلاقت نه بر من که بر خود کند.نظامی.
خلاقة. [ خ َ ق َ ] ( ع اِمص ) ملاست. نرمی. تابانی. || ( مص ) سزاوار گردیدن. منه : خلق خلاقه. || خوش خوی گردیدن زن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خلقت المراءة؛ خوش خوی گردیدن آن زن. || خلق. ( منتهی الارب ). رجوع به خلق در این لغت نامه شود.
خلاقة. [ خ َل ْ لا ق َ ] ( ع ص ) مؤنث خَلاّ ق. ( از ناظم الاطباء ).
- قوه خلاقة ؛قوتی که ایجاد صور بدیعه می کند.

فرهنگ فارسی

کهنگی یا تمرین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال میلادی فال میلادی فال لنورماند فال لنورماند فال تاروت فال تاروت