لغت نامه دهخدا
خفرة. [ خ َ ف ِ رَ] ( ع ص ) شرمگین. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : امراءة خفرة. ج ، خَفائِر، خفرات.
خفرة. [ خ ُ ف َ رَ ] ( ع ص ، اِ ) بدرقه کننده. مشایعت کننده. || نگاهبان. همراه. محافظ. محافظ در راه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خفره. [ خ َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کوهمره سرخی. بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 102هزارگزی جنوب باختر شیراز و 66هزارگزی راه فرعی شیراز بسیاخ. کوهستانی و معتدل است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).