خشاش

لغت نامه دهخدا

خشاش. [ خ َ/ خ ِ / خ ُ ] ( ع اِ ) حشرات زمین و گنجشگان و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
- خشاش الطیر ؛ مقابل سباع الطیر. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| ( ص ) مرد تیزسر روان در کار. ( منتهی الارب ). مرد زیرک بی باک جلد در کار. ( ناظم الاطباء ).
خشاش. [ خ ِ ] ( ع اِ )چوب که در بینی شتر کنند. ج ، اَخِشَّه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). جوال. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || خشم. غضب. || جانب. کنار. || مار کوهی که بسیارزهر دارد. || ( ص ) آنکه وی را دماغ نباشد خواه از دواب زمین بود یا از مرغان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خشاش. [ خ ُ ] ( ص ، اِ ) آنچه بکار نیاید از هر چیزی. || شتر گشنی خواه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
خشاش. [ خ َ ] ( اِخ ) نام یکی از پهلوانان ارجاسب در جنگ با گشتاسب. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خشاش. [ خ َ ] ( اِخ ) نام سپه دار افراسیاب. ( از ولف ) :
یکی نام بودش خشاش دلیر
پیاده برفتی بر نره شیر.فردوسی.
خشاش. [ خ َ ]( اِخ ) نام جایگاهی است. ( از معجم البلدان یاقوت ).

فرهنگ فارسی

نام جایگاهی است

فرهنگ اسم ها

اسم: خشاش (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: khashash) (فارسی: خشاش) (انگلیسی: khashash)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال امروز فال امروز فال تماس فال تماس فال شمع فال شمع