خرچه

لغت نامه دهخدا

خرچه. [ خ َ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) حاشیه. ( از ناظم الاطباء ). || مخارجی که در ادعای چیزی خرج کنند. ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ مصغر ) خر کوچک. کره خر. ( یادداشت بخط مولف ). || بکودکی که نادانی و بی رسمی خود را سبب کودکی خود گوید به شماتت گویند: «تو دیگر حالا بچه نیستی خرچه ای »، و مقصود از خرچه بزرگ و بحد بلوغ رسیده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خرچه. [ خ ِ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) کالک. سفچ. سفچه. کنبزه.کنیزه. کمبزه. خربزه کوچک. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

کالک سفچ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال میلادی فال میلادی فال زندگی فال زندگی فال مکعب فال مکعب