خاطر برده

لغت نامه دهخدا

خاطربرده. [ طِ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) صرفنظرکرده. فراموش کرده. نسبت به امری بی فکر شده. اهمیت به امری نگذارده. بی خیال و بی توجه بواقعه ای شده :
خاطر عام برده ای ، خون خواص خورده ای
ما همه صید کرده ای ، خود ز کمند جسته ای.سعدی ( طیبات ).

فرهنگ فارسی

صرفنظر کرده فراموش کرده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال فنجان فال فنجان فال اوراکل فال اوراکل