لغت نامه دهخدا
حید. [ ح َ ی َ ] ( ع اِ )طعام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) درآمدن بزغاله در جایی که برآمدن از آنجا دشوار باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حید. [ ح ِ ی َ] ( ع اِ ) ج ِ حَید. ( منتهی الارب ). رجوع به حد شود.
حید. ( ع اِ ) مثل و نظیر. ( اقرب الموارد ). رجوع به حَیْد شود.
حید. [ ح َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) حمار حید؛ خر که بر جهد از سایه خود بشادی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به حَیَدی ̍ شود.