حضی

لغت نامه دهخدا

حضی. [ ح ُض ْ ضی ی ] ( ع اِ ) سنگ افتاده در دامن کوه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و این منسوب است چون سهلی و دُهری. ( از اقرب الموارد ).
حضی ٔ. [ ح َض ْءْ ] ( ع مص ) افروختن آتش را یا گشادن راه آتش را تا زبانه زند. || افروخته گردیدن آتش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. ( اقرب الموارد ).
حضی ٔ. [ ح َ ] ( ع ص ) بر وزن امیر. سخت سپید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || سپیدی سپید. ( منتهی الارب ). زال.

فرهنگ فارسی

بر وزن امیر سپیدی سپید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال فرشتگان فال فرشتگان فال سنجش فال سنجش فال تاروت فال تاروت