جدا مانده

لغت نامه دهخدا

جدامانده. [ ج ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مهجور. ( منتهی الارب ). دورمانده. تنهاشده :
جدامانده از تخت و راهی شده
نیازآمده پادشاهی شده.اسدی ( گرشاسبنامه ص 33 ).

فرهنگ فارسی

مهجور دور مانده تنها شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال چوب فال چوب فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال مکعب فال مکعب