لغت نامه دهخدا
تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب
سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی.منوچهری.روز صیادم بدو، شب پاسبان
تیزچشم و صیدگیر و دزدران.مولوی.طرفه کور دوربین تیزچشم
لیک از اشتر نبیند غیر پشم.مولوی.در نگاه تیزچشمان سرمه شو
در مذاق تلخ کامان شکر آی.ظهوری ( از آنندراج ). || خشم آلود غضبناک :
برآشفت بهرام و شد تیزچشم
ز گفتار پرموده آمد به خشم.فردوسی.رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.