توژ

لغت نامه دهخدا

توژ. ( اِ ) به معنی... توز است و آن پوست درختی باشد که بر زین اسب و کمان و امثال آن پوشند و معرب آن توج است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). رجوع به توج و توز شود.
توژ. ( اِخ ) توج. پسر فریدون را هم گفته اند. ( برهان ). رج__وع به تور شود.

فرهنگ عمید

= توز٢

فرهنگ فارسی

شهری بود در فارس در نزدیکی کازرون و آن در زمان تالیف فارسنامه ابن ابلخی خراب شده بود. پارچه کتانی معروف به (( توزی ) ) منسوب بدین شهر است .
توج . پسر فریدون را هم گفته اند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال تک نیت فال تک نیت فال عشق فال عشق