توان داشتن

لغت نامه دهخدا

توان داشتن. [ ت ُ / ت َ ت َ ] ( مص مرکب ) نیرو داشتن. تاب داشتن. قدرت داشتن :
من و رخش و کوپال و برگستوان
همانا ندارند با من توان.فردوسی.کسی کو به خود بر توان داشتی
ز طبع آرزوها نهان داشتی.نظامی.رجوع به توان شود.

فرهنگ فارسی

نیرو داشتن ٠ تاب داشتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم