لغت نامه دهخدا تنهاخور. [ ت َ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) تنهاخوار. که تنها خورد : مخور تنها گرت خود آب جوی است که تنهاخور چو دریا تلخ خوی است.نظامی.رجوع به ماده قبل و تنها و دیگر ترکیبهای آن شود.