تقاضا کردن

لغت نامه دهخدا

تقاضا کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خواستن و خواهش نمودن. ( ناظم الاطباء ). مطالبه :
حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم
رحمت روان شودچو اجابت شود دعا.خاقانی.روزی که بر صحرا مجتمع بودند ناصرالدین او را تقاضای سخت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
ابریق گر آب تابه گردن نکنی
از لوله برون شدن تقاضانکند.سعدی.عدالت این تقاضا میکند کزخرمن قسمت
نیابد نان جوهرکس که نان گندمی دارد.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) در خواست کردن خواهش کردن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم