تخم کار

لغت نامه دهخدا

تخم کار. [ ت ُ ] ( نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده :
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخمکار است. نظامی.دل تخمکاران بود رنج کش
چو خرمن برآید بخندند خوش.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

که تخم کارد کارند. تخم برزگر . که تخم افشاند تخمکارنده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم