بیداد و داد

لغت نامه دهخدا

بیداد و داد. [ دُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظلم و انصاف. جور و عدل :
سر آمد کنون کار بیداد و داد
سخنهای بی بر مکن هیچ یاد.فردوسی. || ظالم و عادل :
مهان را ز هرگونه دارید یاد
زکردار شاهان بیداد و داد.فردوسی.

فرهنگ فارسی

از اتباع است ظلم و انصاف ٠ جور و عدل ٠ ظالم و عادل ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم