لغت نامه دهخدا
جستم میان خلق و سلامت نیافتم
ور بوی بردمی به کران چون نشستمی.خاقانی.آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهره اش بدرید و لرزید و بمرد.مولوی.گفتی از حافظ ما بوی ریا می آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی.حافظ.مرد باید که بوی داند برد
ورنه عالم پر از نسیم صباست.( یادداشت مؤلف ، بدون ذکر نام شاعر ).