لغت نامه دهخدا
ز پیش همایش برون تاختند
به آب فرات اندر انداختند.فردوسی.سخنها ز هر گونه برساختند
هیونی تگاوربرون تاختند.فردوسی.ز گردان خاور سواری چو ابر
برون تاخت با خود و با خشت و گبر.اسدی.نشان از خانه چوبین برون تاخت
که چوبین خانه از دشمن بپرداخت.نظامی.ای بسا خانه تقوی که رسیده ست بآب
تا ز منزل عرق آلود برون تاخته ای.صائب.