لغت نامه دهخدا
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ )کنیت آجرّی صغیر است. رجوع به ابراهیم آجرّی شود.
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن ابی عون احمدبن ابی النجم. یکی از خاندان آل ابی النجم. ادیبی فاضل و در بغداد از اعیان معاریف بشمار بود. او از اصحاب ابی جعفر محمدبن علی شلمغانی معروف به ابن ابی العزاقر است و به خدائی ابوجعفر محمدبن علی شلمغانی معتقد بود. آنگاه که ابن ابی العزاقر دستگیر شد او را نیز گرفتار کردند و به ابواسحاق گفتند که بدو دشنام گوید و خیو بر وی افکند او را ترس بگرفت و بر خود بلرزید و از اینرو او را نیز با ابن شلمغانی گردن زدند. از اوست : کتاب النواحی فی اخبار البلدان. کتاب الجوابات المسکته. کتاب التشبیهات. کتاب بیت مال السرور. کتاب الدواوین و کتاب الرسائل. ( از ابن الندیم ).
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ ) کنیت ابراهیم بن ابی الفتح بن خفاجه اندلسی. رجوع به ابن خفاجه ابراهیم... شود.
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن احمدبن اسحاق المروزی خالدآبادی. فقیه شافعی ، امام عصر خویش ، شاگرد ابن سریج درفتوی و تدریس. و درب مروزی به بغداد منسوب بدوست. او صاحب تألیفات کثیره است و در آخر عمر به مصر رفت و در سال 340 هَ. ق. بدانجا درگذشت. او راست : کتاب شرح مختصر المزنی. کتاب الفصول فی معرفة الاصول. کتاب الشروط و الوثائق. کتاب الوصایا و حساب الدور. کتاب الخصوص و العموم. ( از فهرست ابن الندیم و جز آن ).
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ ) کنیت ابراهیم بن احمدبن الحسن الرباعی. رجوع به رباعی ابراهیم بن احمدبن... شود.
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن احمدبن عیسی بن یعقوب غافقی اشبیلی نحوی. شیخ نحات و قراء بسبته. صاحب بغیه از ذهبی روایت کند که مولد ابراهیم به سال 641 هَ.ق. در اشبیلیه بود و در اوان صِبا او را به سبته بردند. وی نزد علی بن بکربن شبلون و علی بن ابی الربیع علم آموخت و در عربیت مقامی بلند یافت و پیشوای مردم در علوم مزبوره گردید و او از محمدبن جوبر صاحب ابن ابی حمزه و ابوعبداﷲ از وی حدیث شنود. او راست شرح الجمل و جز آن. وفات او به سال 710 هَ. ق. بوده است.
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ ) کنیت ابراهیم بن ادهم ، صوفی مشهور. رجوع به ابراهیم ادهم... شود.
ابواسحاق. [ اَ اِ ] ( اِخ ) کنیت ابراهیم بن اسحاق بن ابراهیم بن بشیربن عبداﷲ. رجوع به ابراهیم حربی ابن اسحاق... شود.