ابوالحسن نوری

لغت نامه دهخدا

ابوالحسن نوری. [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ]( اِخ ) یکی از قدمای مشایخ صوفیه. او را امیرالقلوب و قمرالصوفیه می گفتند و مرید سری سقطی ، از اقران جنید است و صحبت احمد حواری دریافته است و او صحبت را فریضه و عزلت را ناپسند می شمرد. وقتی احمدبن محمدبن غلاب بن خالدبن فراس باهلی معروف بغلام خلیل حکم به زندیقی او و جنید و شبلی و ابوحمزه و جمعی دیگر از مشایخ کرد و خلیفه آنان را بقاضی سپرد و قاضی پس از استخبار حال آنان کس بخلیفه فرستاد که اگر اینان ملحد و زندیقند پس در روی زمین موحدی نیست و خلیفه ایشان رابخواند و گفت حاجت خواهید گفتند حاجت آن است که ما را فراموش کنی که ما را از تو ردّ چون قبول نزد حق وقبول چون رد اوست تعالی ، خلیفه بگریست و ایشان را بکرامتی تمام روانه کرد. ( نقل باختصار از تذکرةالاولیاء ). برای اقوال و شرح حال او رجوع بهمان کتاب شود.

فرهنگ فارسی

یکی از قدمای مشایخ صوفیه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال شمع فال شمع فال حافظ فال حافظ فال انبیا فال انبیا