اخطب

لغت نامه دهخدا

اخطب. [ اَ طَ ] ( ع ص ، اِ ) تیره مایل بسرخی در زردی یا تیره مایل بسبزی. || مرغ اخیل ، که نشانهای سرخ و سبز و سپید دارد و ورکاک و چرغ و خر نر که بر پشت آن خط سیاه باشد. ( مهذب الاسماء ). || مرغی که آنرا شقراق خوانند: اخطب ، کاسکینه ، مرغیست سبز. ( مهذب الاسماء ). || حنظل که در وی خطهای سیاه پدید آمده باشد. مؤنث : خَطْباء، خُطْبانة. ج ، خُطبان ، خِطبان. ( منتهی الارب ). || ( ن تف ) نعت تفضیلی ازخِطابت. خطیب تر. نیکتر خطبه خواننده : اخطب خوارزم.
- امثال :
اخطب من سحبان وائل .
اخطب من قُس .
اخطب. [ اَ طَ ] ( ع اِ ) از اعلام مردان عرب است.
اخطب. [ اَ طَ ] ( اِخ )کوهی است بنجد از آن بنی سهل بن انس. ( مراصدالاطلاع ).
اخطب. [ اَ طَ ] ( اِخ ) عبداﷲ. او در اوایل حال بکسب فضایل و طلب علوم اشتغال می نمود و بالاخره بملازمت مایل شده میرزا سلطان ابوسعید شغل وزارت را به وی تفویض فرمود و خواجه در آن منصب بتمکن تمام و استظهار مالا کلام دخل کرد و به اندک زمانی ریاض جاه و جلالش روی بحضرت و نضارت آورد. از عزیزی صادق القول استماع افتاده که : در ایام وزارت خواجه عبداﷲ اخطب شخصی شریر نسبت بخواجه کمال الدین حسین کیرنگی که در آن وقت از جمله اعاظم ارباب ولایات خراسان بود و در زمان سلطان صاحبقران سلطان حسین میرزا بمنصب عالی صدارت مشرف گشت و برادرش خواجه عبداﷲ تقریر نمود و این دو برادر بکثرت اسباب و وفور اموال ازهر باب اتصاف داشتند و خاطرنشان میرزا سلطان ابوسعید شده بود که پیوسته تغلب ( ؟ ) ورزیده ، هرگز جمع خود را براستی بقلم درنمی آرند. لاجرم خاطر همایون متوجه آن گشت که برادران را مؤاخذ گردانیده ، مبلغی کرامند از جهات ایشان بخزانه عامره رساند و پرسش آن مهم رادر عهده خواجه عبداﷲ اخطب کرده ، هرچند خواجه مراسم تفتیش و تفحص بجای آورد از روی حساب و معامله چیزی بر برادران ثابت نشد و میرزا سلطان ابوسعید این معنی را حمل بر مداهنه فرموده ، بخواجه عبداﷲ پیغام فرستاد که تو روی خواجه های کیرنگی را دیده ای ، تغلب ( ؟ ) ایشان را ظاهر نمی سازی. خواهم فرمود که روی ترا پوست کنند. خواجه عبداﷲ بواسطه علو همت و قوت نفس ازین غضب مطلقاً دغدغه ای بخود راه نداد و خاتم وزارت از انگشت بیرون کرده ، نزد پادشاه فرستاد که اگر بجهة این مهر روی مرا پوست میکنی اینک مهر را ارسال داشتم و ازسر آن منصب درگذشتم. میرزا سلطان ابوسعید خاتم را بازفرستاده ، سخنان لطف آمیز پیغام داد و بدین جهة اختیار و اعتبار خواجه عبداﷲ روی در ازدیاد نهاد و چون دست قضا بساط سلطنت سلطان سعید را درنوشت و میرزا سلطان حسین در مملکت خراسان پادشاه گشت ایضاً امر وزارت را بخواجه عبداﷲ تفویض نمود و در آن اوان که آن پادشاه عالی شأن جهت دفع میرزا یادگار محمد بجانب چناران توجه فرمود خواجه عبداﷲ حسب الحکم در دارالسلطنه هرات مانده ، ابواب ظلم و تعدی بر روی رعایا بگشاد و آغاز سراشمار ( ؟ ) و سرشمار کرده بیچارگان را بطلاق و ایمان مغلظه سوگند می داد که از نقد و جنس آنچه در تحت تملک دارید مفصل نموده ، بدیوان آرید، تا فراخور آن زر تحمیل کرده شود. لاجرم کار صغار و کبار به اضطرار انجامید و آه دل دردمندان به اوج هفتم آسمان رسید:

فرهنگ فارسی

از اعلام مردان عرب است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال احساس فال احساس