انشا کردن

لغت نامه دهخدا

انشا کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آفریدن. خلق کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || مترسلانه نوشتن. فصیح و با سجع و قافیه نوشتن. ( ناظم الاطباء ). ترسل. ( دهار ). سرودن شعر : چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فصلی دیگر. ( تاریخ بیهقی ).
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.مسعودسعد.بدیع همدانی این قصیده در مدح او انشا کرده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 209 ). عتبی رساله ای در مرثیه او انشا کرده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ابوالقاسم حسن بن عبداﷲ مستوفی در مدح سلطان این قصیده انشا کرده است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 269 ). شعری پاکیزه مشتمل بر الفاظ رقیق و معانی جزل انشا کردی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 ).
گر آن جمله را سعدی انشا کند
مگر دفتری دیگر املا کند.سعدی ( بوستان ).آگاه دلا گر ز ادب دور نباشد
از مطلع خود بیت دوی کرده ام انشا.سنجر کاشی ( از آنندراج ).می کند کلک سخن پرداز انشا مطلعی
تا گلستان حضورش را شود دستان سرا.اثر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آفریدن خلق کردن . ۲ - نامه یا مقال. مترسلان. فصیح و بلیغ نوشتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم