اجبال

لغت نامه دهخدا

اجبال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ جَبل.
اجبال. [ اِ ] ( ع مص ) بکوه شدن مردم : اجبلوا؛ بکوه رفتند. ( منتهی الارب ). || بسختی زمین رسیدن. بزمین سخت رسیدن. به تُرس رسیدن در کندن. ( تاج المصادر ). به دِج رسیدن : اَجْبَل َ الحافر. ( منتهی الارب ). || نرم آهن شدن. آهنشان نرم گشتن ( ظاهراً بمعنی کند شدن شمشیر باشد؟ ): اجبل القوم. ( منتهی الارب ). || مجبول و مجبور ساختن کسی را بر چیزی : اجبله علی الشی ٔ. ( منتهی الارب ). || بخیل یافتن کسی را: اجبله ؛ یافت او را بخیل. ( منتهی الارب ). || کند شدن خاطر. فروماندن از گفتار. دشوار شدن سخن : اجبل الشاعر؛ دشوارشد بر وی سخن. ( منتهی الارب )؛ به تنگنا افتاد شاعر.

فرهنگ فارسی

بکوه شدن مردم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال شمع فال شمع استخاره کن استخاره کن فال زندگی فال زندگی