ناوجوب

لغت نامه دهخدا

ناوجوب. [ وُ جو ] ( ص مرکب ) ناواجب. ناسزا. ناروا.
- به ناوجوب ؛ به ناواجب. به ظلم. به ستم. به ناروا. به ناحق :
حدیث میر خراسان و قصه توزیع
بگفت رودکی از روی فخر در اشعار
چنانچه داده بد او را هزار دیناری
به ناوجوب بهم کرده از صغار و کبار.ازرقی.رجوع به ناواجب شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم