ناهشیار

لغت نامه دهخدا

ناهشیار. [ هَُ ش ْ ]( ص مرکب ) مغفل. ناهوشیار. غافل. بی خبر :
کان تبنگو کاندر او دینار بود
آن ستد زایدر که ناهشیار بود.رودکی. || مصروع. صرع زده :
ز سودا و ز صفرا و تپیدن
بسان مرد ناهشیار بودم.سیدحسن غزنوی.ناهوشیار. رجوع به ناهوشیار شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - غافل بی خبر.۲ - بی خویشتن بی خود.۳ - صرع زده مصروع .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم