لغت نامه دهخدا
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دخمه بدان کرم داد.فردوسی.مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم به جام است
ولیکن لختکی باریکتر ده
نبید یکمنی دادن کدام است.منوچهری.بجنگ اندر خردمند نکورای
بماند آشتی را لختکی جای.( ویس و رامین ).لختکی چون چرخ بیداری گزین کز بهر تو
منبری کرد از شرف چون شمس گردون اختیار.سنائی.