فرقدی

لغت نامه دهخدا

فرقدی. [ ف َ ق َ ] ( ص نسبی ) منسوب به فرقد. ( سمعانی ).
فرقدی. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) خراسانی.هدایت نویسد: حکیم محمدبن عمر استادی است بی قرین وعدیل و شاعری است بی نظیر و بدیل ، مداح سلطان غیاث الدین محمد بوده است. در زمان آل سلجوق در خراسان مشهور و معروف اهل کمال بوده و مداحی محمدبن سام مینموده است. از اشعارش جز اندکی نمانده و از آنجمله است :
همه عقیق لب و سروقد و نرگس چشم
همه سمنبر و گل عارض و بنفشه عذار
گمان بری که بهی هست گوی زراندود
بر او ز صندل سوده نشسته گرد و غبار
چو مهره های زمرد میان زر سبیک
بود پدید رخ سیب سبز از اشجار...( از مجمعالفصحاء ج 1 ص 380 ).
فرقدی. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) محمدبن جعفربن الهیثم بن یحیی. از مردم اصفهان و به جد خویش فرقد منسوب بود. از محمدبن یحیی فیاض زمانی روایت کند و محمدبن احمدبن ابراهیم را از وی روایت است. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
فرقدی. [ ف َ ق َ ] ( اِخ ) محمدبن علی بن مخلدبن یزید الفرقدی الدارکی ، مکنی به ابوجعفر. از مردم اصفهان است. از اسماعیل بن عمرو البحلی روایت کند. محمدبن احمدبن ابراهیم را از وی روایت است. به سال 307 هَ.ق. درگذشت. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال انگلیسی فال انگلیسی فال تک نیت فال تک نیت فال درخت فال درخت