لغت نامه دهخدا
که بردرند سگان هرکه را نگردد سگ
لگد زنند خران هرکه را نباشد خر.مسعودسعد.به داد ثور بسی شیر اول و آخر
به یک لگد که بر او زد بریخت ناگاهان.مسعودسعد.اشتری جسته و مهارگسسته بر من گذشت و لگدی محکم بر پشت من زد. ( سندبادنامه ص 131 ).
لگدکوب غمت زآن گشت روحم
که بخت بد لگد زد بر فتوحم.نظامی.آتش در خرمن خود میزنی
دولت خود را به لگد میزنی.نظامی.جحف ؛ لگد زدن کسی را چنانکه بیفتد. ( منتهی الارب ). نفح ؛ لگد زدن ستور. ( تاج المصادر ). لهز؛ لگد زدن بر سینه. لکز؛ لگد زدن بر سینه. || لگد زدن تفنگ ؛ صدمه زدن آن از عقب بر سینه بعد سر دادن. ( آنندراج ). ضربت زدن قنداق تفنگ بر سینه و کتف ، گاه خالی شدن تیر :
مشو ایمن که این وامانده لنگ است
که با یک پا لگدزن چون تفنگ است.میر یحیی شیرازی ( از آنندراج ).- لگد به بخت خود زدن ؛ از سر چیزی یا امری سودمند درگذشتن ونپذیرفتن :
طریق و مذهب عیسی به باده خوش ناب
نگاه دار و مزن بخت خویش را به لگد.منوچهری.رجوع به مجموعه مترادفات ص 311 شود.