دانشنامه اسلامی
یک روز به نزد او آمدم او با مردی سخن می گفت ناگاه چند تن از مردم بَرادَر او را با دست بسته آوردند و گفتند هم اکنون پسرت را مقتول ساخت او را بسته آوردیم، قیس این بشنید و قطع سخن خویش نکرد آن گاه که سخنش تمام گشت پسر دیگرش را طلبید و گفت: قُمْ یا بُنَیَّ اِلی عَمِّکَ فَاَطْلِقْهُ وَ اِلی اَخیکَ فاَدْفنهُ؛ برخیز ای پسرک من، دست عمویت را بگشا و برادرت را به خاک سپار! آن گاه فرمود: مادر مقتول را صد شتر عطا کن باشد که حزن او اندک شود این بگفت و از طرف اَیمَن به سوی اَیْسَر تکیه زد و بگفت:
اِنّی امْرؤْ لایَعْتَری خُلْقی × دَنَسٌ یُفَنِّدُهُ ولاأفِنُ.
و این قیس همان است که با جماعتی از بنی تمیم خدمت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند و از آن حضرت موعظه نافعه خواستند آن حضرت ایشان را موعظه فرمود به کلمات خود، از جمله فرمود: ای قیس! چاره ای نیست از برای تو از قرینی که دفن شود با تو و او زنده است و دفن می شوی تو با او و تو مرده ای پس او اگر (کریم) باشد گرامی خواهد داشت تو را و اگر او (لئیم) باشد واخواهد گذاشت تو را و به داد تو نرسد و محشور نخواهی شد مگر با او و مبعوث نشوی مگر با او و سؤال کرده نخواهی شد مگر از او؛ پس قرار مده آن را مگر عمل صالح؛ زیرا که اگر صالح باشد اُنس خواهی گرفت با او و اگر فاسد باشد وحشت نخواهی نمود مگر از او و او عمل تو است.
قیس عرض کرد: یا نبی الله! دوست داشتم که این موعظه به نظم آورده شود تا ما افتخار کنیم به آن بر هر که نزدیک ما است از عرب و هم آن را ذخیره خود می کردیم. آن جناب فرستاد حَسان بن ثابت شاعر را حاضر کنند که به نظم آورد آن را؛ صَلْصال بن دَلْهَمِسْ حاضر بود و به نظم درآورد آن را پیش از آن که حَسّان بیاید، و گفت:
تَخَیَّرْ خلیطا مِنْ فِعالِکَ اِنَّما × قَرینُ الْفَتی فِی الْقَبْر ما کانَ یَفْعَلُ
ولابُدَّ قَبْلَ الْمَوْتِ مِنْ اَنْ تُعِدَّهُ × لِیَوْمٍ یُنادِی المَرْفیهِ فَیُقْبِلُ