مجروح کردن

لغت نامه دهخدا

مجروح کردن. [ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خسته کردن. زخم زدن. زخمی کردن :
جنازه تو ندانم کدام حادثه بود
که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح.کسائی.گر ز سقف خانه چوبی بشکند
بر تو افتدسخت مجروحت کند.مولوی.خلقی به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب
مجروح می کنی و نمک می پراکنی.سعدی.هر روز باد می برد از بوستان گلی
مجروح می کند دل مسکین بلبلی.سعدی.

فرهنگ فارسی

خسته کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال لنورماند فال لنورماند