گشته شدن

لغت نامه دهخدا

گشته شدن. [ گ َت َ / ت ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) رو برتافتن :
از ایرانیان گر خرد گشته شد
فراوان از آزادگان کشته شد.فردوسی.چو بر دست آن بنده بر کشته شد
سربخت ایرانیان گشته شد.فردوسی. || تغییر یافتن. تبدیل شدن : و اندرگشته شدن ناخنان نشان بیماری سل است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || گردیدن. طی شدن :
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
به فرجام چرم خر آغشته شد.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - رو بر تافتن زایل شدن : چو بر دست آن بنده بر کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد . ۲ - تغیر یافتن تبدل یافتن . ۳ - طی شدن سپری گشتن : دو هفته سپهر اندرین گشته شد بفرجام چرم خر آغشته شد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم