گریبان کردن

لغت نامه دهخدا

گریبان کردن. [ گ ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) قبا کردن. ( آنندراج ). || مجازاً، دامن گریبان کردن. ترقی دادن. بالا بردن. عزت دادن :
هر که یکدم در ره افتادگی با ما نشست
خاکساری دامن او را گریبان میکند.رفیع ( از آنندراج ).شعر فوق را آنندراج شاهد برای معنی قبا کردن آورده است.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گریبان ساختن . ۲ - قبا کردن . یا دامن کسی را گریبانک . او را ترقی دادن بالا بردن : هر که یک دم در ره افتادگی با ما نشست خاکساری دامن او را گریبان میکند . ( رفیع )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم