کسم

لغت نامه دهخدا

کسم. [ ک َ ] ( ع اِ ) گیاه خشک بسیار. || ( اِخ ) نام جایی است. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
کسم. [ ک َ ] ( ع مص ) رنج و سختی کشیدن جهت عیال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کسب کردن. ( از ناظم الاطباء ). || برپا کردن کارزار را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). آتش حرب افروختن. ( از اقرب الموارد ). || بدست شکستن. || مالیدن و پاکیزه کردن چیزی خشک را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ریز ریز نمودن و به انگشتان شکستن. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

رنج و سختی کشیدن جهت عیال یا ورزیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم