وغم

لغت نامه دهخدا

وغم. [ وَ ] ( ع مص ) خبر کردن به چیزی که یقین نباشد. ( تاج المصادر بیهقی ). خبر غیریقین دادن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مقهور کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
وغم. [ وَ ] ( ع اِ ) نَفْس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) گران جان که ناخوش دارند آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || احمق. گول. || ( اِ ) جنگ. || کینه یا کینه جای گرفته در سینه. || قهر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) حَقود. ( اقرب الموارد ). کینه ور.
وغم. [ وَ غ َ] ( ع مص ) کینه گرفتن بر کسی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کینه ور شدن. ( المصادر زوزنی ).

فرهنگ فارسی

کینه گرفتن بر کسی کینه ور شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال حافظ فال حافظ فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی