لغت نامه دهخدا
هم آوردم ار کوه بودی به جنگ
زگرزم شدی نرم چون موم سنگ.فردوسی.هرکه چون موم به خورشید رخت نرم نشد
زینهار از دل سختش که به سندان ماند.سعدی. || سست شدن. ضعیف شدن. ( یادداشت مؤلف ). شُل و وارفته شدن :
تبه گردد از جفت شیر ژیان
به زودی شود نرم چون پرنیان.فردوسی. || خرد شدن. خردو خاکشیر شدن. درهم کوفته شدن :
زیر رکاب و عَلَم فاطمی
نرم شود بی خردان را رقاب.ناصرخسرو.- امثال :
تا دنده اش نرم شود.
|| از خشکی درآمدن : تمغی ؛ نرم شدن انبان. ( منتهی الارب ). || نرم شدن شکم ؛ روان شدن آن. از یبوست درآمدن : کُثوع ؛ نرم شدن شکم شتران و جز آن. ( از منتهی الارب ). || رام شدن. ساکن و آرام شدن. ( یادداشت مؤلف ). از سرکشی وتوسنی افتادن. ملایم شدن. مطیع و منقاد گشتن :
بشوی نرم هم به زر و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.شهید.هود گرد مؤمنان خطی کشید
نرم می شد باد کآنجا می رسید.مولوی.- نرم شدن سر ؛ رام شدن. به راه آمدن.
- نرم شدن گردن ؛ مطیع شدن. رام شدن.