نیکوسرشت

لغت نامه دهخدا

نیکوسرشت. [ س ِ رِ ] ( ص مرکب ) خوش طینت. خوش فطرت. نیک نهاد. ( یادداشت مؤلف ) :
که نادان بدانجای خوار است و زشت
شه آنجاست درویش نیکوسرشت.اسدی.چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.سعدی.بگفت آن خردمند نیکوسرشت
جوابی که بر دیده باید نوشت.سعدی.برش تنگ دستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت.سعدی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) نیک ذات
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم