نیکو گمان

لغت نامه دهخدا

نیکوگمان. [گ ُ ] ( ص مرکب ) با حسن ظن. با تصور نیکو. خوش بین. حَسَن الظن. ( یادداشت مؤلف ). مقابل بدگمان :
همی بود در پیش او یک زمان
بدو گفت سالار نیکوگمان.فردوسی.ز گاه منوچهر تا این زمان
نه ای جز بی آزار و نیکوگمان.فردوسی.بدو گفت رستم که با آسمان
نتابد بداندیش و نیکوگمان.فردوسی. || ( اِ مرکب ) حسن ظن. ( یادداشت مؤلف ) :
ز نیکوگمان اندرآیم نخست
نباید مگر جنگ و پیکار جست.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) داری حسن ظن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم