مهرجوئی

لغت نامه دهخدا

مهرجوئی. [ م ِ ] ( حامص مرکب ) جستن مهر. طلب محبت. دوستی خواهی. شفقت جویی :
چه جوئی مهر کین جوئی که با او
حدیث مهرجوئی درنگیرد.خاقانی. || دوستی و عشق و محبت طلبی :
چون صبح ز روی تازه روئی
می کرد نشاط مهرجوئی.نظامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت