مفرع

لغت نامه دهخدا

مفرع. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) فرودآینده از کوه. گویند: لقیت فلاناً فارعاً مفرعاً؛ فلان را دیدم در حالی که یکی ازما دو نفر از کوه بالا می رفت و دیگری فرودمی آمد. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مفرع. [ م ِ رَ ] ( ع ص ) آنکه بازدارد قوم را از شورش و اصلاح کند میان ایشان. ج ، مفارع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مفرع. [ م ُ رَ / م ُ رِ ] ( ع ص ) رجل مفرع الکتف ؛ مرد پهن کتف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). مرد پهن کتف یا بلندکتف. ( از اقرب الموارد ). || دراز از هر چیز. ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم