معلق کردن

لغت نامه دهخدا

معلق کردن. [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آویختن. آویزان کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || منوط کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). وابسته کردن کاری رابه چیزی یا عملی. و رجوع به معلق شود. || عضوی از اعضای ادارات دولتی را موقتاً از خدمت برکنار کردن تا پس از رسیدگی به تهمت وی مجازات شده یا به کار خویش بازگردد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آویزان کردن آویختن . ۲- مربوط ساختن و ابسته کردن . ۳ - کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و ی رسیدگی بعمل آورند .
آویختن آویزان کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم