مروش

لغت نامه دهخدا

مروش. [ م َ ] ( فعل نهی ) فعل نهی است از روشن کردن. یعنی روشن مکن. ( از برهان ) ( از آنندراج ) :
به جفت کسان چشم هرگز مروش
بترس از خدا و جهان را بکوش.سعدی.
مروش. [ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ مَرش. ( اقرب الموارد ). رجوع به مرش شود. || خراشیدگیها. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خراشیدگیها

دانشنامه عمومی

مروش ( به صربی: Mrveš ) یک منطقهٔ مسکونی در صربستان است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم