مرادت

لغت نامه دهخدا

مرادت. [ م َ دَ ] ( ع مص ) سرکش شدن. سرکشی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مرادة شود.
مرادة. [ م َ دَ ] ( ع مص ) دلیری کردن و سرکشی نمودن. ( ازناظم الاطباء ). سرکش گردیدن. ( از منتهی الارب ). مرودة. ( اقرب الموارد ). || از همه هم پیشگان سبقت بردن. ( منتهی الارب ). || خوی گرفتن بر چیزی وهمیشگی ورزیدن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مرودة شود.
مرادة. [ م ُ رادْ دَ ] ( ع مص ) با کسی رد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). برگردانیدن چیز رابه کسی. ( از منتهی الارب ) ( متن اللغة ). رد کردن و برگرداندن چیزی را بر کسی و رجوع دادن سخنی را به کسی و اقاله کردن بیع را: راده الشی ٔ؛ رده علیه ، و راده فی القول ؛ راجعه ایاه و البیع قایله. ( اقرب الموارد ).
مرادة. [ م ُ دَ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث مراد به معنی خواسته و اراده شده. رجوع به مراد شود.

فرهنگ فارسی

سرکش شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال چوب فال چوب فال میلادی فال میلادی فال آرزو فال آرزو