مخمد

لغت نامه دهخدا

مخمد. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) فرونشاننده ٔزبانه آتش. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که فرومی نشاند زبانه آتش را. ( ناظم الاطباء ). || آرمیده و خاموش. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اخماد شود.
مخمد. [ م ُ م َ ] ( ع ص ) خاموش شده. آرام شده. ساکن شده. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خاموش شده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال ورق فال ورق فال رابطه فال رابطه