محو گشتن

لغت نامه دهخدا

محو گشتن. [ م َح ْوْ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) محو شدن. محو گردیدن. سترده و زایل شدن : و محجه انصاف که به مواطاءة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته... ( سندبادنامه ص 10 ). || نیست و فانی شدن :
پیش تو محو گشتند اول قدم همه کس
هرگز دوم قدم را یک راهبر نیامد.عطار.مدتی می رفت چون دریا بدید
محو گشت و تا ابد مستور شد.عطار.

فرهنگ فارسی

محو شدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال ای چینگ فال ای چینگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال زندگی فال زندگی