محسب

لغت نامه دهخدا

محسب. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) کفایت کننده. کافی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بسند آینده. ( آنندراج ). || دهنده آنچه خشنود کند. ( از منتهی الارب ). خشنود کننده و بسیار عطاکننده. ( ناظم الاطباء ). دهنده. ( آنندراج ).
محسب. [ م ُ ح َس ْ س ِ ] ( ع ص ) عطادهنده بدانچه خشنود کند. ( از منتهی الارب ). کسی که عطا میکند بقدر کفایت یعنی چندان میدهد که گیرنده میگوید «حسبی » یعنی بس است مرا. ( ناظم الاطباء ).
محسب. [ م ُ ح َس ْ س َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تحسیب ، تکیه داده به وساده و پشتی. ( ناظم الاطباء ). بر بالش نشسته. || سیر خورانیده و نوشانیده شده. || عطاشده که خوشنود شود. عطا کرده شده ٔبقدر کفایت. ( از منتهی الارب ). || کافی شده. || تعظیم و تکریم شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

تکیه داده به پشتی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال تاروت فال تاروت فال امروز فال امروز فال عشق فال عشق