گستاخ بودن

لغت نامه دهخدا

گستاخ بودن. [ گ ُدَ ] ( مص مرکب ) بیحیا بودن. بی شرم بودن. وقیح بودن. || جسور بودن. جسارت ورزیدن :
هر آن کس که او کار خسرو شنود
به گیتی نبایدْش ْ گستاخ بود.فردوسی.شب و روز با خویش در کاخ بود
به گفتاربا شاه گستاخ بود.فردوسی.امیرطاهر فریفته گشت تا برخاست با گروهی اندک و کسانی که گستاخ بودند گفتند نباید شد که امیر خلف مکاراست. ( تاریخ سیستان ). بونعیم را گفت به غلامبارگی پیش ما آمده ای ؟ جواب زفت بازداد و سخت گستاخ بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 417 ).

فرهنگ فارسی

بی حیا بودن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال نخود فال نخود فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال درخت فال درخت