گره زدن. [ گ ِ رِه ْ زَ دَ ] ( مص مرکب ) بستن. عقده زدن : موئی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو شود.سعدی.گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شید است و تزویر و فن.سعدی.خورده جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا.صائب ( از آنندراج ).|| کنایه از ذخیره نهادن. || مال دنیا جمع کردن. ( برهان ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - ایجاد گره کردن عقده زدن : گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شیداست و تزویر و فن . ( سعدی ) ۲ - معقد کردن موی سر ( زلف ) و صورت : مویی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو بود . ( سعدی ) الب ارسلان ... محاسن رقیق طویل داشت که بگاه تیر انداختن او را گره زدی